آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دخترم آیاتای

شعر های مهدکودک- سری دوم

سلام دختر گلم، به قول خودت باهوشم. اینم سری دوم شعرهای مهدت که خانم مربیتون زحمت می کشن و خووووب یاد می گیری و برای ما می خونی و ما کیفور می شیم. این از قبل جا مونده، جز اولین شعرهاتونه: پیشی من پیشی ام میو میو                     موش کوچولو بیا جلو چه دندونای تیز داری                      گوشای بلند و تیز داری آهای آهای خبر خبر                &...
17 دی 1392

کاردستی ها 1

سلام دختر گلم، زیبای ماه گونه ام. تصمیم گرفتم عکسهای کاردستی هایی که توی مهد درست میکنی  رو یه جا توی پست های مخصوص خودش بزارم. چند تای دیگه هم بوده که به خونه نرسیده خرابشون میکنی. خدا خیرشون بده واقعا مربی ها رو، چجورری اینا رو از دست شما مصون نگه می دارن که خراب نشن تا زمان تحویل به والدین. به جز عکسهای زیر، اینا رو هم درست کردی که خراب شدن: سیب، پرچم سبز یا حسین و بقیه شم یادم رفته .     ادامه دارد در همین پست.. عاشقتم. ...
11 دی 1392

فرهنگ لغات آیاتایی 2

  ایــباه = اشتباه اماسی = عصبانی داشتم میفتم= داشتم می افتادم تبــــ = کفش ... دیبانه = دیوانه آخای کرچنگ = آقای خرچنگ برزش = ورزش اسبانه = افسانه شیبا جون = شیوا جون ماکاری = ماکارونی خیر (kheer) = ریخت اسبازی = اسباب بازی   ادامه دارد در همین پست ... ...
11 دی 1392

شعرهای مهد کودک

  عروسک خوشگل من عروسک خوشگل من                  بشین کنار دل من شب شد/ لالا کن شب شد/ لالا کن دختر ناز خوب من                    نازنین محبوب من شب شد/ لالا کن شب شد/ لالا کن سرشبی عروسک من                  تو دل مامان و بابا خودشو جا می کنه                  میره لالا م...
11 دی 1392

نوشتن پس از یک غیبت طولانی

سلام دخترم . زیبای ماه گونه ام. واقعا این مدت خیلی شلوغ پلوغ بودم و در بقیه مواقع غیر شلوغی هم که تنبل.. نشده برات بنویسم. تا امروز که مصمم اومدم برای نوشتن. تاریخ آخرین مطلب رو نگاه م خیلی شرمنده شدم. خب توی این یک ماه و اندی خیلی اتفاقات افتاد و خیلی جاها رفتیم و شما خیلی بزرگ شدی. الان که دارم برات مینویسم شما دو سال و شش ماه و 29 روز داری و از شیرین زبونی و بامزگی هرچی بگم کم گفتم. اونقدر مطلب زیاده و ذهن من نا منظم که نمیدونم از کجاش بگم. دو هفته پیش ما برای عیادت عمومی من که تصادف شدیدی کرده مجبور شدیم بریم بهبهان و اونجام که همه دلشون برای شما خیلی تنگ شده بود.کلی بهت حال دادن خلاصه. شب قبل از اینکه بریم من و بابایی رفتی...
9 دی 1392

یه عالمه عکس

    سلام دختر گلم، مهربون مثل ماهم. یه عالمه عکس هست که باید بزارم. فعلا 40 تاشو میزارم. هنوز گوشی بابایی رو هم خالی نکردم. ایشاله اونم به زودی .                             اینم آدرینا جون دوست داشتنی، یه لقمه کوچولوی ناز. یه فندق خوشمزه.           اینا همه اسباب بازیهای بچگی های شایان و یاسمن جونه که اون چند روزی که خونشون بودیم باهاش حسابی سرگرم میشدی..   ...
8 دی 1392
1